جان من سنگدلی، دل به تو دادن غلط است / بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است
چشم امید به روی تو گشادن غلط است / روی پر گرد به راه تو نهادن غلط است
رفتن اولی است ز کوی تو، ستادن غلط است ۱ / جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است
تو نه آنی که غم عاشق زارت باشد
چون شود خاک بر آن خاک گذارت باشد
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست / عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست
از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست / خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست
از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست / چه توان کرد؟ پشیمانم و تدبیری نیست
شرح درماندگی خود به که تقریر کنم؟
عاجزم، چاره ی من چیست؟ چه تدبیر کنم؟