رسیدم به جای که باید پایان تمام نوشته های ریز و درشتم یه نقطه بزارم !
امروز با اینکه درس داشتم ولی تمام نوشته هایم رو دوباره خواندم.
اما دلم انگار در پی حسن ختامه...
وقتی همه نوشته ها رو خوندم پایان هیچ کدامشان ارامم نکرد.
رسیدم به منتهای باور هایم که باید از اول دگرگون شوند
دست ارادتم میلرزد
و پای ارادتم می لنگد
خدایا
تعمیرم میکنی؟
هزار شمع روشن هست این حوالی ...
می گویند پروانگی نمی دانم!
من دل در گرو مهر آفتاب دارم!
آنانکه که در افسون یک کرم شب تاب بی تابند ..
مرا نخواهند فهمید!
+موقع اعصبانیت وقتی تصمیم میگرم زود عملی میکنم ولی از این به بعد جز سکوت کاری نخواهم کرد چون تمام کارها را بدتر میکنم
+ سخت است همان باشی که از دیگران انتظار داری!!
+ گاهی چسب زخم هایم به اندازه دردهای تو بزرگ نیست... قبول!
اما انصاف هم نیست مقصر من باشم !
+به من بگو : (نگو)نمی گویم!
اما نگو نفهمم ،من نمیتوانم نفهمم ،من میفهمم! دکتر شریعتی
+میخواهم سفر کنم و امروز آغاز هجرتی است به سوی تو میخواهم منیتم را کنار بگذارم و راهی شوم ...
+ عید غدیر هم تبریک میگم برا مادری که دستهایش پینه بسته به خاطر راحت بودن فرزندانش دستهایی که باید بوسه زد برا اینهمه تلاش و صبرو بردباری و من همیشه خجلم در حضورت و سر فرود می اورم از اینهمه نتوانستن هایم و از اینهمه ...میرسد روزی که یاد بگیرم درسهای زندگیت و سرخم نکنم دربرابر مشکلات و مثل تو قدم بردارم محکم و با عزت... گمان نمیکنم مردی به پای تو برسد... دوستت دارم
+اگر جایی از من ... و از واژه هایم رنجیدی به خاطر مهربانی خودت ببخش...